شعر ...
۱ـ وتو رفتی برای همیشه قایم شدنت
ولی من هنوز میشمارم با چشمان بسته ام
یک و یک، دو و دو...
دل چشمانم طاقت ندیدنت را ندارد...
ته نوشت :امشب گریه نمیکنم که شاید چشمهایم بگوید از همه چیز برای چشمهای در
قاب عکس زل زده به من ... امشب گریه نمیکنم... میبینی؟؟
۲ـ همه جا سفید ،
برف باریده
راه میروم تمام راه را
و سوت میزنم برای غریبی ِ جاپاهایی که
فقط مال من است
ته نوشت : دلم گرفته ... و بدتر میشود حال دلم وقتی با حرفم نمیشه حرف دل گفت
۳ـ تمام عشقم اين بود
كه همه شب نخوابم
كه حتي زودتر از صبح
بخندم به بيداري چشمانت
كه شايد اول وقت
همه چيز را بگويم به چشمان خواب مانده ات...
ته نوشت : هوا سرد است ولي دل من از سرما نيست كه اينچنين جمع شده ،
چشمهايت را گم كرده ام ... و هواي بين ما همچنان سرد سرد است ...
۴ـ ديدمت
گاهي سبز
گاهی ابي
ولي تو كبود بودي
كبود كبود
و من
كور رنگي ات را گرفته بودم
بي انكه بدانم...
ته نوشت :
و بعضي وقتها همين سوء تفاهم ساده ميشود چيزي به نام عشق ... و يك روز تمام
حست لگد كوب ميشود زير چشمي كه مال تو نيست ..
۵ـ همسایه افتاب بودی
من الوده به خواستنت
و با هرچه مداد نوشتمت سفید
تیره تر شدی
نقطه ی کور
ورق های زندگی ...
تیره ترین سایه وجودم
ته نوشت :
اصلا عجیب نبود!! هیچی به هیچی نمیامد مثل دل من به دست تو ، چشم من به قلب
تو ،در تو به تخته من ..و دوست داشتن من به تو ... اصلا عجیب نبود !!!
۶ـ
من در چشم هایت نفس مکیشیدم
ولی سنگینی خواب چشمان تو بیدار شد
تو جاده های رفتن را مسافر شدی
ومن خیس تنهایی
هنوز پی ستاره ای از نگاهت شبها را سحر میکنم...
چه سخت بالا میاید این روزها
شبه نفسهای من...
ته نوشت :
خودم را پهن کرده ام زیر افتاب تا شاید بخشکاند نم خاطرات تو را از من ...
۷ـ
دلم را لایروبی میکنم
تا دیگر رسوخ نکند
یاد تو
در رگهایی که خالی از تو
رنگ زندگی ندارد ...
ته نوشت :
میشود زنده بود و زندگی نکرد مثل این روزهای یخی من
۸ـ بی تو و این همه دیوار
ومنی که دلخوشم به پنجره ای از خیال تو
که مهمان کند مرا به جرعه ای از زندگی
اه ..
که بی توام و تشنه تو
و باورم شده که
من مبتلا به توام....
ته نوشت : انگار چیزی محکم جلوی حرکت این عقربه های ساعتو گرفته، وچه قدر
دیر، دیر میشود این روزها ..
میگفت به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد ...
ولی به قول عمو صالح باید به چشمانم بیاموزم که هر کس ارزش گریه کردن نداره
...
۹ـ برای فتح دو کلمه از تو
تمام واژه ها را به زنجیر کشیدم
چه راه ها که نرفتم
برای داشتن چیزی از تو به نام
دل
رفتم حتی تا چیدن ستاره
تا بوسه بر لب دریا
تا ابی ابی
ولی آه ...
چه سخت دویدم برای تو و چه اسان گفتی
ببخشید این دل برای تو نبود!!!!
و رفتی...
به همین سادگی ...
ته نوشت :
میگوید که هر چیز تاریخی دارد ... ولی دماغش چیز دیگری میگوید ...
۱۰ـ
تو ميدانستي كه بي گرمي نگاهت نفسم بند خاك است
ولي بادها كه نميدانستند
نبضم بی تو دیگر نمیزند
چه باد سردي ميايد ...
گرمي چشمت را باد گرفت
دنياي من را خاموشي ...
ديگر اناري نماند براي دانه دانه كردن
ومن ماندم و این دل که با اين دانه اخرچه كنم ...
بر گرفته از :عطر سیب